اگر بخواهید زندگی دانشجویی را فقط با درسخواندن پر کنید، پس از پایان این عمر کوتاه میفهمید چه کلاهی سرتان رفته. در حقیقت دانشگاه در زندگی آدم چیزی غیر از صد و چهل و خردهای واحد است که باید آنها را گذراند و از شرشان راحت شد. اینجا جایی است که 4 سال وقت به تو هدیه میکنند که اگر دانشجو نمیشدی آن را نداشتی؛ باید میرفتی سربازی یا سراغ یک کسب و کار آبرومندانه.
اما حالا با دانشجوشدن دستکم 4 سال وقت داری که به خودت برسی. وقتی دانشجو هستی وقت پیدا میکنی رمان بخوانی، سینما بروی، تمام مجلات و روزنامهها را بجوی و خلاصه اینکه میتوانی کارهایی را که در زمان غیردانشجویی یا وقتش نیست یا حسش، انجام بدهی. پس این 4 سال را زندگی کنید اما به 140 واحد هم فکر کنید.
دانشجو درس هم میخواند
خیلی نامردی است که اول کار باز شروع کنیم از درس و اینها حرفزدن، اما فکر میکنم اینحرفها آنقدر مهم است که نگفتناش خیلی نامردی بزرگتری است.
خیلیها 4 سال تمام میآیند دانشگاه و آخرسر هم متوجه تفاوت دبیرستان و دانشگاه نمیشوند. دانشگاه 2 لایه دارد؛ لایه اول کاملا مثل دبیرستان است؛ معلمی که با گچ روی تخته مینویسد، تویی که از نوشتههایش کپی برمیداری و میانترم و پایانترم و نمرهای که به کارنامه میرود.
اما لایه دوم بر خلاف لایه اول، یک تجربه بکر و منحصر به فرد خواهد بود که همهچیزش دست خودتان است. مهمترین چیزهایی که لایه دوم یادتان خواهد داد این است که چطوری دنبال چیزهای مهم و به دردبخور باید گشت... لایه دوم کشفکردنی است. این را هم بدانید که هر رشته ای، قلق خاص خودش را دارد.
مهندسی، علوم پایه
تمرین کنید، خیلی زیاد. این توصیه ویژه دانشجوهای مهندسی و علوم پایه است که اگر تمرین حل نکنند، چیزی از درسهایشان نمیفهمند. پس لطفا تمرین حلکردن را جدی بگیرید؛ تمرینهایی که استاد میدهد و حلکردنشان واجب است. اما اگر وقت اضافی پیدا کردید، مثالهای حل شده کتاب یا جزوه استاد را هم دوباره حل کنید. خیلی وقتها همین مثالهای حل شده ـ حتی با همان عددها ـ سؤال پایان ترم شما خواهند بود.
کلاس حل تمرین را جدی بگیرید. بازهم توصیهای به مهندسهای آینده؛ کلاسهای حل تمرین را حداقل در ترم اول و دوم از دست ندهید. جدا از اینکه مسئله حلکردن اساس درسهای مهندسی است، سؤالهای کلاس حل تمرین هم بهترین نامزدهای سؤالهای امتحانی هستند. باتوجه به اینکه خیلی از اساتید حل تمرین، وظیفه تصحیحکردن برگهها و دادن نمرهها را دارند، دوستی با آنها میتواند به مراتب سودمندتر از پاچهخاری استادها باشد.
با هم درس بخوانید. در دانشگاه تنهایی درس خواندن سخت است. درسها زیادند و حوصلهتان سر میرود. علاوه بر این، درسها گوشه و کنار زیاد دارند و همه این گوشه و کنارها را فقط وقتی میتوان دید و دانست که چند نفری دور هم جمع شوید و بریزید سر درس.
اول جزوه، بعد کتاب. آقا هرکسی از روی کتاب درس بخواند بسیار کار اشتباهی کرده، هر کس هم که کتاب درسیاش را نخواند، باز هم بسیار اشتباه کرده.
علوم انسانی
پاسکردن درسهای علوم انسانی کاری ندارد؛ همهشان شبامتحانیاند و با یک جزوه یا کتاب، قضیه حل میشود. البته بعضی استادها سختگیرتر هستند اما در مجموع بیشتر درسها را مثل باقلوا میشود پاس کرد. موفقیت در رشتههای علوم انسانی اما ماجرای دیگری دارد؛ موفقیت در علوم انسانی یعنی مطالعه زیاد. لیسانس گرفتن فقط به درد قابکردن مدرک میخورد که آن هم امکانپذیر نیست چون کسی حال و حوصلهاش را ندارد.
در علوم انسانی بینش مهمتر از دانش است.
به همین خاطر باید همیشه دنبال استادان باشید که به شما بینش بدهند. باید روش درست نگاهکردن به موضوعات را یاد بگیرید و این کار با درس خواندن و مطالعه زیاد به دست نمیآید؛ فکرکردن و پرسیدن میخواهد.
علوم انسانی همان طور که از نامشان پیداست با آدمها سر و کار دارند. اگر سرتان توی لاک خودتان باشد، بچهمثبتبازی دربیاورید و همهاش دنبال این باشید که درس بخوانید، احتمالا به جایی نمیرسید. آزمایشگاه درسهایتان جامعهای است که دارید در آن زندگی میکنید. باید مرتب در آن غوطه بخورید و با آدمها و رفتارها و رسم و رسوماش آشنا بشوید.
پزشکی
علوم پایه را جدی بگیرید. ترمهای اول، درسهایی دارید که تحت عنوان کلی «علوم پایه» شناخته میشوند. این درسها که غالبا خشک و اعصاب خردکن هستند، آدم را یاد دبیرستان میاندازند. اما دقت کنید که این درسها- همانطور که از اسمشان پیداست - «پایه»ای برای درسهای تخصصی هستند. به هر حال، اگر دروس پایه را خوب نگذرانده باشید، بعدها در دروس تخصصی هم پدرتان درمیآید و از شیرینی آنها هیچ نمیفهمید.
تست بزنید؛ نمونه سؤال، نمونه سؤال، نمونه سؤال. 3بار برای اتمام حجت! خجالت هم ندارد؛ بالاخره هر دانشمند و نابغهای نیاز به نمره دارد! یکی از راههای مهم نمره آوردن هم آشنایی با نمونه سؤالهای امتحانات قبلی آن درس و استاد است. گرچه این قضیه، رشته به رشته و درس به درس و استاد به استاد کم و زیاد دارد اما سوخت و سوز ندارد.
جایی غیر از خانه پدری...
اسمش اصلا رویش نیست و اگر بخواهید فقط برای خوابیدن سراغش بروید، احتمالا از زندگیتان خیر لازم را نمیبینید. در مقایسه با یک خانه شخصی پدر و مادردار، خوبیهایی دارد و بدیهایی که بدیهایش را به راحتی میشود به چالش تبدیل کرد و از برطرفکردنشان کلی چیز یاد گرفت.
اما ماندن بیش از حد (بعد از لیسانس یا فوقلیسانس) در آن توصیه نمیشود مگر اینکه قصد دانشمندشدن داشته باشید. بالاخره سرپناه و غذای مفت در درازمدت تاثیر خودش را میگذارد. اینها مال بعد است اما فعلا خواندن این چند نکته ضرری ندارد:
مواد لازم برای زنده ماندن طولانی
هتل که نیامدهاید! اتاقی که روز اول تحویــلتان میدهــند، معــمولا غـیر از سفتکاری و فونداسیون و موکت و تشک ابری و بقایای تمدن گذشته روی کف و دیوارها و - اگر شانس بیاورید - کمد و میز، احتمالا چیز دیگری ندارد؛ بعضی چیزها را مجبورید خودتان جفت و جور کنید. دربـاره اجنـاس و کــالاهای عمومی هم باید با بقیه هماتاقیها به توافق برسید؛ پیوند اخوت که نبستهاید! در بهترین و عاشقانهترین حالت بعد از3-2 سال جمعتان بههم میخورد و آن موقع، تقسیم قابلمه یا اتو به 5 قسمت مساوی، کار چندان آسانی نیست.
بیتفاوت نباشید اما خیلی هم سخت نگیرید. اگر بیتفاوتید و فکر میکنید که آبتان توی جوب هم میرود، بدانید که رادیاتور را در سفر باید شناخت و آدمها را زیر سقف؛ یعنی هیچ تضمینی وجود ندارد که حتی فابریکترین دوستتان، هماتاقی خوبی از آب دربیاید. فرقش درست مثل فرق یک آدم خوب و یک همسر مناسب است. زندگی مشترک در هر سطحی، یک حداقلی از رشد و شعور اجتماعی و مسئولیتپذیری میخواهد که خیلیها بهرغم دک و پز و بعضی جذابیتهای شخصیتی - بیتعارف - فاقدش هستند.
اما اگر خیلی سخت میگیرید، احتمالا خودتان کمی تا قسمتی جزو همین دستهاید! باور کنید آدمها آنقدرها هم که قیافهشان میگوید با هم فرق اساسی و لاعلاج ندارند؛ همه همسن و سالهای شما، یک چیزهایی دارند و میخواهند به یک چیزهایی برسند و اگر این وسط وجود بقیه را هم لحاظ کنند، زندگیکردن با آنها زیر یک سقف، زیاد کار سختی نیست.
هیچ فرضیه ثابتشدهای درباره آینده هماتاق شدن با همشهری یا همرشتهای وجود ندارد؛ تنها توصیه جزئیتری که شاید بشود کرد این است که از هماتاق شدن با سالبالاییها - مخصوصا در ترمهای اول - ترجیحا خودداری کنید. خیلیهاشان هر از گاهی پالسهای حکیمانهای درباره زندگی از خودشان ساطع میکنند که یا واقعی نیست یا مال 3-2 فصل جلوتر است و معمولا شنیدنشان فقط ذهن را مشوش میکند.
اگر از خوابگاه، مجهز به قابلیت درستکردن نیمرو بیرون نیایید، تا ابد مجهز به همین قابلیت باقی خواهید ماند. آشپزی را میتوانید با تلاش برای قابل خوردنکردن غذاهای خوابگاه شروع کنید. بعضی از این غذاها را میشود تغییر کاربری داد و با کمی حرارت و افزودنیهای سادهای مثل ربگوجه به چیزهایی تبدیل کرد که مامان آدم را جلوی چشمش بیاورند.
وقتی در این مرحله استاد شدید و توانستید کاری کنید که چیزی از کباب کوبیده و مرغ خوابگاه نماند، کنجکاویتان هم برای آزمایش بقیه قابلیتهای این رشته، آنقدر زیاد شده که رسما دست به پخت ماکارونی یا برنج بزنید و از ساندویچخواری جمعهها دست بردارید. خوابگاهی گرسنه، چیز زیادی از کیفیت نمیفهمد و این بهترین فرصت برای آزمون و خطا و تبدیل برنج طارم به شفته و آش و کربن 12 و سایر ترکیبات آلی و البته نهایتا یک پلوی باکیفیت است.
حساب، حساب است و کاکا برادر و هماتاقی کوچکتر از کاکا؛ این یعنی بیشتر از یک هفته نمیشود با «نوشجان» و «قابلی نداشت» و «باعث افتخار ماست» سر کرد. زندگی- حتی خوابگاهیاش - خرج دارد و پول - مخصوصا برای یک دانشجو - کلا با علف خرس متفاوت است. اگر اتاقتان از نظر مسئولیتپذیری و وضع مالی یکدست از آب درآمده و وجدانها و حافظهها خوب کار میکند که چه بهتر. احتمالا بدون چوب خط و با سیستم مرامی میتوانید مدتها با هم زندگی کنید که صفایش هم بیشتر است؛ به شرطی که جنبه داشته باشید و اگر موقع خواب جمع زدید و دیدید ماه گذشته جمعا هزارتومان بیشتر از بقیه خرج اتاق کردهاید اما طی هیچ مراسمی از شما تقدیر نشده، احساس ضرر نکنید.
البته تجربه نشان داده که این سیستم در ترمهای اول معمولا جواب نمیدهد و اگر هم مدتی اجرا شود در نهایت یک نفر احساس میکند که در حقش ظلم و از صداقتاش سوءاستفاده شده.
به این ترتیب، بقیه یک روز صبح، بلند میشوند و میبینند یک کاغذ با n+1 ستون و تعدادی عدد مثبت و منفی روی در کمد جا خوش کرده و زیرش هم احتراما از بقیه تقاضا شده اگر چیز تازهای برای اتاق میخرند، توی کاغذ یادداشت کنند. از من میپرسید، درستش هم میتواند همین باشد؛ به شرطی که با سوءاستفاده از امکانات این ابزار، جو اتاق را کثیف، سنگین و ماتریالیستی نکنید.
خوابگاهتان را در اسرع وقت کشف کنید. خیلی ضایع است که بعد از 3 سال پول اصلاح بیرون دادن، بفهمید توی 3تا اتاق آنطرفتر، همین کار را با یکسوم قیمت انجام میدهند.
جاهای رسمیای مثل سایت، زمین ورزشی، کتابخانه، بوفه، اتاق تلویزیون و شاید خشکشویی و آرایشگاه، اصولا مشخصند و فقط باید زحمت استفاده از آنها را به خودتان بدهید. اما خوابگاهها معمولا کلی جاذبه غیررسمی هم دارند که بایــد خــودتان کـشف و کاربردهای مناسبشان را پیدا کنید.
پاگردها، پشتبام (اگر درش باز باشد) و فضای سبز جزو همین جاذبهها هستند که اگر دلتان از فضای بسته و شاید کمی شلوغ خوابگاه گرفت و حوصله یا وقت بیرون رفتن هم نداشتید، اکیدا توصیه میشوند.
تلاش برای درس خواندن توی یک اتاق 4×3، 5نفره مجالی است برای تجربه مدیریت زمان و وفاق ملی و عزم عمومی و چیزهایی از این قبیل. معمولا اگر درس خواندن، لااقل اولویت سوم آدمهای حاضر در یک اتاق باشد، به توافق رسیدن سر جزئیاتاش امکانپذیر است. میتوانید زمانی خاص در شب را به ساعت مطالعه اختصاص بدهید و بعضی قوانین منع عبور و مرور و نطقکشیدن سبک برایش وضع کنید.
اگر شرایط خیلی به حکومت نظامی نزدیک نباشد، امکان عملیشدناش واقعا هست و برای اینکه فضا خیلی هم آکادمیک و انستیتویی نشود میتوان آنتراکتهایی با موضوع چای یا میوه هم در میانبرنامه گنجاند. اما اگر به هر دلیل به توافق نرسیدید، اتاق مطالعه یک گزینه خوب و در واقع تنها چاره ممکن است. به نمازخانه هم میتوانید فکر کنید که برای درس خواندن، جایی است بین اتاق و اتاق مطالعه.
دانشجو بیکار بماند؟
دارد بدجوری خوش میگذرد. آمدهاید دانشگاه و 2 روز هفته که رسما تعطیل است و بقیه روزها هم کلی وقت خالی دارید. این وقتهای خالی برای علافیکردن نیستها، گفته باشم! دانشگاه که همه چیز را یاد آدم نمیدهد، کلی چیز دیگر هم هست که باید خودتان یاد بگیرید. معمولا به این جور کارها میگویند فوق برنامه.
گروههای فوق برنامه دانشجویی همیشه انتخابهای به درد بخوری نیستند. باید قبل از اینکه بخواهید در این گروهها عضو شوید، خوب بشناسیدشان؛ چون در بسیاری از موارد، گروههای فوق برنامه دانشگاه چیزی در حد انجمن درس نخوانهای نا امید هستند.
خوبی این کار این است که میتوانید کلاسهایتان را در اوقات فراغت تنظیم کنید. بنابراین خیلی لطمهای به درستان نخواهد زد. در تدریس، کار خوب حرف اول را میزند. ا گر خوب کار کنید، برای خودتان تبلیغ کردهاید.
اگر نمیدانید سراغ چه مقطعی بروید، حواستان باشد که هنوز درسهای دبیرستانی و کنکور در بورس هستند. در این کار بهطور معمول از هر جلسه 5/1 ساعته، 10 تا 30هزار تومان گیرتان میآید. اگر هم اینکاره بشوید که دیگر نورعلینور است.
برای تازهکارها هرصفحه یک روز وقت میبرد اما خوبیاش این است که میتوانید در منزل هم انجامش بدهید. یاد گرفتن اینجور کارها به این درد میخورد که بعد از دوران دانشجویی هم میتواند برایتان منبع درآمد خوبی باشد. دستتان در کار شبکه حسابی راه میافتد، چند نرمافزار هم یاد میگیرید. برای ســایــتهای کـوچـــک، کارمزد صــفحهای پرداخت میشود ولی برای کارهای بزرگ با شما قرارداد میبندند.
یک صفحه html حدود صفحهای 10هزار تومان و طراحی با Flash و ASP حتی ممکن است بیش از صفحهای 50 هزار تومان پول نصیبتان کند. اما یادتان باشد 90 درصـــد سفارشدهندگان چیزی از اینترنت و سایت نمیدانند؛ فقط برایشان مهم است که وقتی اسم شرکت را میزنی، سایت بیاید. بنابراین این کار، تجربه، اعتماد به نفس و رابطه خوب با مشتری لازم دارد.
چون مجبورید جاهای زیادی سرک بکشید، احتمالا وقت زیادی ازتان خواهد گرفت اما حسن بزرگ این کار این است که با آدمها و شرکتهای زیادی آشنا میشوید. شاید بعدا یکی از همینها به دردتان بخورد. حدود 80 تا 100هزار تومان روال عادی کار است. البته بعضی شرکتها قرارداد میبندند و حقوق ثابت هم میدهند.
این کار مخصوص آدمهای سر و زباندار است. زبان چرب و نرم ابزار کار شماست. اگر خجالتی هستید دورش را خط بکشید. برای پیداکردن این کار فقط کافی است صفحه آگهیهای روزنامهها را ورق بزنید اما حواستان باشد در این کار کلاهبرداری خیلی زیاد است؛ پس حسابی احتیاط کنید.
قابلیت خوبش این است که ساعات کاری شما کاملا توافقی است. البته احتمالا مجبورید چند روزی را تماموقت بروید ولی در عوض وسط کارها میتوانید کمی هم به درسهایتان برسید. اگر نخواهید در آینده منشی شوید خیلی به دردتان نمیخورد. البته روابط عمومی خوبی پیدا خواهید کرد. پایه حقوق این کار حدود 100هزار تومان است. در شرکتهای کوچک، منشی نقش آبدارچی را هم بازی میکند، پس ترجیحا سراغ شرکتهای شناخته شده و بزرگ بروید.
قســمت عمده کار را میشود توی منزل یا خوابگاه انجام داد. امـا ممــکن اسـت گاهی مجبور بشوید اینور و آنور بروید. دست به قلمتان خوب میشود. دیگر برای نوشتن مشکل پیدا نخواهید کرد. مشغول شدن در جاهای اینچنینی یک کم مشکل است اما اگر کمی صبر و پشتکار داشته باشید میبینید که زیاد هم سخت نیست. بهتر است اول دنبال جاهای خیلی معروف نروید. همیشه یادتان باشد هر مطلبی میتواند آخرین مطلبتان باشد!
اگر دستتان تند باشد، کار خیلی وقتگیری نیست. اما این اوایل ممکن است کمی اذیتتان کند. چند وقت که اینکار را بکنید، دستتان حسابی راه میافتد. حداقل میتوانید کارهای خودتان را خودتان راه بیندازید. دستمزد تایپ و ویراستاری یک طرح، برای هر صفحه حدود 120تومان است اما ممکن است اگر متن علاوه بر فارسی، انگلیسی هم داشته باشد، تا 180 تومان هم برسد. اگر میخواهید به این کار بهطور جدی فکر کنید، بدانید که بعد از چند وقت مچ درد و ضعف بینایی به سراغتان میآید.
اگر تازهکار باشیــد، کار وقــتگیــری است و شاید هم خستهکننده. اما باز هم میتوانید در منزل یا خوابگاه انجامش بدهید. بعد از مــدتی که ایــن کـار را کردید متوجه میشوید در مــورد همه چیز اطلاعات دارید. خوب است دیگر! با این حال کمی اعصاب خردکن است و حوصله زیادی هم میخواهد. این کارها معمولا در خوابگاه رواج دارد. شاید هماتاقیتان اولین مشتری شما باشد.
دانشجو باید لااقل 4سال زنده بماند
بشریت چشم به دستان شما دوخته تا نجاتش بدهید و تاریخ سرکوچه منتظر مانده که بروید و عوضش کنید. اما انجام همه این مسئولیتهای خطیر، یک چیز می خواهد ؛ بدن سالم.
مغز برای اینکه باد کولر مستقیما به نورونها نخورد، یک جمجمه میخواهد . دلتان میخواهد با دستهای خودتان جایزه نوبل را تحویل بگیرید ؟ شرط این مسئله، در انجام دادن و انجام ندادن بعضی کارهاست.
صبحانه
خوابگاه و خانه پدری فرقهای زیادی با هم دارند اما شاید سمبل همه این تفاوتها یک کلمه باشد؛ صبحانه. صبحانه غیر از قند و پنیری که دانشگاه، هرازگاهی میدهد، بیدار شدن میخواهد و چایگذاشتن و بین نعشهای مورب وسط اتاق، جایی برای سفره پیداکردن و ... همه اینها یعنی زندگی.
سیگار
ممکن است با الهام از بعضی سالبالاییها، به سرتان بزند چیزهایی را که یک عمر ظالمانه(!) از شما دریغ شده، تجربه کنید و به همه و از جمله خودتان بفهمانید که چقدر آدم خفنی هستید. سیگار یکی از همین چیزهاست. کسی از شما انتظار ندارد که ذاتا از آن متنفر باشید اما خداوکیلی اگر با اصرار بعضی رفیقان نارفیق 4 نخ کشیدید و خوشتان نیامد، توی رو در بایستی گیر نکنید. یادتان باشد که سیگار فکر را باز نمیکند و حتی هیچ کمکی به بیدار ماندن (شبهای امتحان) هم نمیکند.
افسردگی
افسردگی معمولا با چیزهای دیگری همراه میشود؛ مثل کاهش اشتها، کاهش وزن، اختلال خواب و ... از این نترسید که با مراجعه به پزشک و در میان گذاشتن مشکلاتتان شما به عنوان یک بیمار روانی شناخته میشوید؛ با افتادن در یک یا چند واحد درسی و مشروط شدن در یک ترم تحصیلی دنیا به آخر نمیرسد. خیلی از موفقترینها هم بالاخره یکی دو واحد را یک جایی سوتی دادهاند، حتی اگر الان انکار کنند!
خواب
یک ذهن و تن خسته با یک وجود آماده برای فعالیت، به اندازه یک خواب خوب یا برعکس یک خواب بد فاصله دارد. هر چقدر هم که بار هستی روی دوشتان سنگینی کند، 6 تا 8 ساعت خواب منظم را از خودتان دریغ نکنید. استاندارد خاصی برای زمان خواب وجود ندارد ولی اگر با بدنتان روی ساعت شروع و پایان خواب به توافق رسیدهاید، لااقل از شنبه تا چهارشنبه به آن وفادار بمانید.
دانشگاه پر از چاله است؛ بچه ها، مواظب باشید!
گاهی دوست خطرناک نه بدبخت است، نه بدذات؛ فقط با تو فرق دارد. او دارد زندگی خودش را میکند، تو هم زندگی خودت را میکنی اما تو از زندگی او خوشت میآید؛ لابد چون خیلی با تو فرق دارد.
یک دره بزرگ میانتان است. از دره میگذری، آن طرف دره که میرسی، میبینی گذشتهات پشت سرت مانده، تمام گذشتهات و تمام پیوندهایت جا ماندهاند، بیکس شدهای. گاهی فضایی هم که درش نشستهای، ایستادهای یا قدم میزنی خطرناک است. فضاها هم احوال خودشان را دارند، امکانهای خودشان را دارند، آدمهای خودشان را دارند و در نهایت خطرهای خودشان را دارند.
پارک فقط جای گل و بچههای نازنین و ورزشکارها و پیرمردها نیست؛ پارکها شخصیت دارند، جغرافیا دارند. جغرافیای پارک را بشناس اما نه تا ته تهاش. در پارک هر چه بکارند راحت رشد میکند؛ مخصوصا کنار دستشوییهای عمومی. آنجا خاک کثیفی دارد که انگار تویش فقط گودزیلا عمل میآید. تنگی بیصبری میآورد.
کوچههای تنگ پر است از آدمهای بیصبر و درنگ. نمیشود باهاشان دوست شد. اصلا دوستی را نمیشناسند، فقط دریدن و بریدن را میشناسند. این عیب آنهاست. تو هم دویدن و فرارکردن را نمیشناسی.
این هم عیب تو است. این عیبها کنار هم خیلی بد میشوند. 30 متر آنطرفتر از یکی از معروفترین دانشگاهها، یکی از این کوچههای تنگ را میتوانی پیدا کنی. آقای مهندس 22ساله است. 2 شریک دارد جوانتر از خودش. شرکت زدهاند؛ طبقه ششم یک آپارتمان پرت. بیرون ساختمان تابلو ندارد، آبدارچی ندارد و کارمند ندارد. یک منشی میخواهند، حقوقش هم بد نیست، میروی؟ امشب همه دعوتایم. یک مهمانی جمع و جور. 45-40 نفری هستیم. همه خودمانیاند. بد نمیگذرد.
کمی خوش میگذرانیم. کمی خستگی در میکنیم. کمی شادی لازم داریم، میآیی؟ این تصویر تلخی است اما واقعی است. یک نفر پول جمع میکرد. میگفت شاید کشتن بچه ناخواسته تنها راه نجات جان مادر مجردش باشد. همه گریه کردند. گاهی رفتارت خودش خطر درست میکند. صحبت از درست و غلط نیست، صحبت از خطر و بیخطر است.
متوجهی که؟ گاهی بازی میکنی؛ در نقش لات بازی میکنی، در نقش بدبخت، در نقش پروفسور، در نقش مرشد، در نقش مرید، در نقش آدمخوار، در نقش آدم خوراکی. فرقی نمیکند در چه نقشی باشی، در هر نقشی وانمود میکنی چیزی هستی که نیستی. این خطرناک است. آدمهای تیزبین این را میبینند.
سوراخهای پوست شیر را میبینند و از این سوراخها، زنبور به جان خری که تویش نشسته میاندازند. عدهای هم هستند که نمیبینند. فکر میکنند واقعا شیر هستی. با تو مثل شیرها کشتی میگیرند. خر توی پوست شیر له میشود. بازی نکن، خودت باش.
گاهی بازی نمیکنی. فقط زمین بازی یکی دیگر میشوی. برای آنکه نقش دکتر را بازی میکند، مریض میشوی، برای بازیگر نقش روانشناس میشوی و برای بازیگر نقش جراح، تن زیر تیغ. عاقبت هم میدرندت، مراقب باش. اصلا از همه این حرفها بگذر. مهم این است که خطر را بشناسی، ببینی، دست کم نگیری، بیش از حد هم بزرگش نکنی.